امروز : سه شنبه, ۹ خرداد , ۱۴۰۲ - 11 ذو القعدة 1444
- انتشار فراخوان جشنواره استانی ” تئاتر کودک “
- کنسرت مهدی احمدوند گیلان خرداد ۱۴۰۲
- مراسم نکوداشت ملی مادران سه شهید گیلان
- نمایش ” آوازه مرگ ” در تئاتر شهر سردار جنگل رشت به روی صحنه می رود
- حضور گروه بازرسی دفتر مدیریت عملکرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی گیلان
- مراسم نکوداشت ملی مادران سه شهید گیلان برگزار می شود
مسائلی درباره «مطالعه کتاب»
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی آرت گیل :
یک مسائلی را درباره مطالعه کتاب مطرح کرده است.
باقر رجبعلی گفت: چه کسانی باید گفت “اهل مطالعه؟”. سالهاست موضوع مطالعه، بخصوص مطالعه کتاب در جامعه ما، طوری رواج یافته که انگار اگر فقط کتابهای رمان، داستان کوتاه، شعر و گاهی تاریخی و فلسفی بخوانیم به ما خواهند گفت: اهل مطالعه و آدم باسواد!
این تلقی غلط، سرنوشتهای تلخ و اغلب غمانگیزی را در خانوادهها رقم زده که آگاهی از نتایج آن شاید بتواند منجر به تصحیح نگرشهای نادرست و رفتارهای ناهنجارِ ناشی از آنها بشود.
همسایهای داشتیم که پسر بزرگشان اگر روزی یک “رمان” نمیخواند، بهقول خودش شب خوابش نمیبرد اما به طرز حیرتانگیزی که برای ما مساله شده بود ، از حل کردن حتی یک مورد سوالِ جدول مجلهای که دست ما بود و پاسخش را نمیدانستیم عاجز بود و نمیتوانست کارِ ما را راه بیندازد ، چرا؟ چون (امروز میفهمیم که) او گرفتار همین تلقی غلطی بود که سالهاست در جامعه ما نهادینه شده.
دوستان و بستگان او نیز در چنبره همین نگاه غلط، همیشه او را فردی اهل مطالعه و آدمی باسواد میدانستند و برایش احترامی خاص قائل بودند.
این جوان ناگهان به بیماری نادری دچار شد و از ترس آن مرض چنان از هم پاشید که افسردگی گرفت و دیگر حتی حوصله رفتن به حمام را هم نداشت؛ هر روز با وضعی پریشان و موهایی درهم و برهم به مدرسه میآمد و تک و تنها در بین بچهها میلولید و زیر لب هم برای خود چیزهای زمزمه میکرد که نمیدانستیم شعر است، ذکر است یا هذیان!
همیشه از خودمان سوال میکردیم او با آن همه سابقه در مطالعه کتاب، چه شده که این نابسامانی را پذیرفته و با آن خو گرفته! نمیدانستیم او اسیر همین تلقی غلط از مطالعه کتاب بوده. آخرش هم خودکشی کرد و همه ما بچههای کوچکترِ آن محله را در بهت و حیرت فروبرد!
حالا، بعد از گذشت یک عمر از آن سالهای هدررفته و سوخته، تازه میفهمیم که او اگر به فهمی درست از مطالعه مجهز بود، به جای خواندن آن همه کتاب داستانی و شعر ، به سراغ چهار کتاب عمومی درباره بیماری خودش و دو سه کتاب روانشناسی درباره اینکه چگونه باید در برابر ناملایمات زندگی مقاوم بود میرفت تا کمی شناخت و آگاهیِ نسبی از بیماری خود به دست آورد و این را بفهمد که در چنین مواقعی نباید خود را باخت و از پا افتاد.
البته خواندن رمان و داستان کوتاه و شعر، در جای خود بسیار لازم و لذتبخش و حتی گاهی حیاتی است اما او مقصر نبود؛ به او و امثال او اینطور فهمانده بودند که مطالعه یعنی خواندن رمان و داستان، بخصوص آثاری مثل بوف کور، و این فهم، آنقدر در وجود امثال او نهادینه شده بود که کتابی مثل “پیرمرد و دریا” اثر همینگوی را که درس مقاومت در برابر ناملایمات زندگی است، رد میکردند و حتی صحبت درباره آن را دور از شأن خود میدانستند. (البته ارزشهای بوف کور در جای خود بسیار محترم است و شامل این مثال در مورد کسانی که سطح خیلی بدِ آن را میبینند نمیشود)
آن بیماریِ همسایه ما، در واقع یک مثال بود که میتواند شامل بسیاری چیزهای دیگر هم بشود: معده، قلب، تحصیل، تجارت، ازدواج، بچهدار شدن، سرطان و صدها مورد دیگر که شاید همه ندانیم درباره هر کدام از آنها دهها و بلکه صدها کتاب تخصصی و ساده نوشته شده و در کتابفروشیها موجود است، اما انگار همه آنها فقط برای دانشجویان این رشتهها نوشته شده و نه برای عموم مردم! چون از نظر ما، معمولاً کتابفروشی جایی است که در آن فقط کتابهای داستان و شعر فروخته میشود!
دوست دیگری داریم که در زندگی و کارِ تجارت بسیار موفق است. ما گهگاه کتابی روی داشبورد اتومبیل او میدیدیم در حالی که هیچ کداممان او را اهل مطالعه نمیدانستیم، اما همه اشتباه میکردیم. او در دورهای تصمیم گرفت برود ژاپن. قبل از حرکت، کتابی درباره زبانِ ژاپنی تهیه کرد و آن را چندین بار خواند. کتابی هم درباره موقعیتِ مکانی و زمانیِ ژاپن خواند. بعد آمد پیش من و ضمن تعریف از آن کتابها، پرسید آیا کتابی دیگر درباره ژاپن که در ژانر خاطرات و روزنوشت و این گونهها باشد سراغ دارم؟ گفتم سالها قبل پشت ویترین کتابفروشیها کتابی دیدهام که عنوانش یادم رفته اما محتوایش سرگذشتِ از ژاپن برگشتهها بود. مثل برق رفت و یک هفته نکشید که آن را تهیه کرد و یکروزه خواند. بعد تلفن زد که ریزهکاریهایی در آن پیدا کرده و خیلی به دردش خواهد خورد. یادم رفت از او بپرسم بالاخره نام کتاب چه بود. به هر حال مطالعه او درباره سفرش به ژاپن (به صورت خواندن، شنیدن و پرس و جو) گسترش یافت و با اعتماد به نفس خاصی رفت آنجا و واقعا هم در کارش موفق شد.
دوستی دیگر تصمیم داشت موسسهای با رویکرد فرهنگی راه بیندازد. او با مطالعه کتابها و مقالههای مرتبط و صحبت با کسانی که قبلاً در آن زمینه کار کرده بودند، توانست خود را از ورطهای که نزدیک بود در آن سقوط کند نجات دهد و با آگاهی نسبی از وضعیت، تصمیم منطقیتری بگیرد .
یک پرستار هم اگر چند کتاب درباره طرز رفتار با بیماران مطالعه کند و در جریانِ تازههای این رشته قرار بگیرد و تجربههای دیگران را هم بشنود، طبیعی است دو سه گام از کسی که عادت به مطالعه در مورد کارش ندارد، پیشتر است.
آیا صحیح است این فرشته سفیدپوش در کنار بیمار یا در خانه هنگام استراحت و ذخیره انرژی، بنشیند مجموعه داستانها و رمانهای فلان انتشاراتی با آن موضوعهای عجیب و غریب و اغلب منفی را که شاید فقط چهار منتقد و دو سه نویسنده از طرز نوشتن و محتوای آنها سر در میآورند بخواند تا ما به او بگوییم اهل مطالعه؟ اشتباه برداشت نشود. اگر این پرستار یا آن مهندس و کارمند و تاجر، در لابهلای خواندنِ کتابهای تخصصیشان، گهگاه خواننده رمان، داستان کوتاه و یا شعری مناسب که راهنمای زندگی بهتری هستند و اطلاعاتی برای آگاهی از زندگی و زمانه میدهند و یا حتی صرفاً لذت میبخشند، باشند ، نه تنها بد نیست، که به یقین، بسیار هم واجب و ضروری است. آنهایی که خود را از مصاحبت و مشاوره با آدمهای گوناگون جامعه و مطالعه کتابهای خاصِ حرفه خود محروم میکنند و فقط رمان، داستان کوتاه و شعر میخوانند و به این نوعِ محدود مطالعه، معتاد شدهاند (و جامعه هم آنها را به غلط “اهل مطالعه” مینامد)، معمولاً آدمهای عقبمانده و دگمی از آب درمیآیند.
متأسفانه مسوولان و مقامات هم بهطور کاملاً ناخودآگاه، بخصوص در زمان آمار دادن، فقط این گونه از مطالعه را لحاظ میکنند و مطالعات غیرمستقیم، شفاهی، جنبی و مشاورهایِ مردم، فراموش میشود و معلوم نیست این همه آدمِ موفق که اتفاقاً کمتر تظاهر به کتابخوانی میکنند، چطور به موفقیت دست یافتهاند!
عاقبتِ ناگوار و سرنوشت صدها شاعر و نویسنده خارجی و ایرانی و علاقهمندان آثارشان که با تلقی غلط از مطالعه، بسیار تلخ زیستند و عاقبتشان، مصیبتِ به تمام معنا بود، گواهی است بر این ادعا و واقعیت غمانگیز در تمامی جوامع بشری. (پژوهشی منتشرنشده در این زمینه دارم که تکاندهنده است)
با این یادآوری ناگزیر، من یکی، به قول نصرت رحمانی: چنان در خویش میگریم – که گویی گریه، درمانیست!
به نقل از ایسنا.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.